شنیده ام :
وقتی مختار ، حرمله را دستگیر کرد ،
به او گفت بی رحم، آیا جایی در کربلا دلت سوخت؟
حرمله گفت : آری
آنجا که حسین ، اصغر را زیر عبایش پنهان کرده بود.
وچندین بار به سمت چادر رباب رفت و باز گشت.
چون خجالت زده بود.
آنجا دلم سوخت...
-------------------------------------------------------------------
فدای صداقت اون بی سوادی که
ازش پرسیدند عشق چند حرفه؟
گفت چهار حرف.
همه بهش خندیدند.
زیر لب گفت :
مگه حسین چندحرفه؟؟؟
*
*
*
*
*
حواست که هست؟؟!!
حسین را منتظرانش کشتند .....
واینک تویی و این زمانه ی آخر.....
این بقیة الله.....این الطالب وبدم المقتول به کربلا......!!
حواست که هست؟؟؟!!
محرم دیگری آمدو صدای قافله ی عشق می آید...
مبادا در کوفه بمانی....
وفریاد هل من ناصرینصرنی حسین را بی پاسخ بگذاری...!!
حسین اکنون منتظر لبیک توست........
لبیک یا حسین (ع)...........
*
*
*
*
*
ای صبا ! از من به اسماعیل قربانی بگو ،
زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست
عاشق دلداده آن باشد که از کوی حبیب
تن به خاک و سر به نیزه سوی محبوبش رود ...